به عنوان یک جوان این دهه اگر بشنوی که به مرزهای کشورت تعدی شده ،چه عکس العملی نشان می دهی؟
خبر تکان دهنده ای بود .هر چند اینقدر این روزها از کشته شدن زنان و بچه ها در مناطق مختلف دنیا می شنویم که حساسیت مان مانند قبل نیست اما این خبر دل خیلی ها را به درد آورد. پیدا شدن پیکر 175 تن از شهدای هشت سال دفاع مقدس که با دستان بسته به شهادت رسیده اند و دست وپای شان را با سیم بسته بودند ، چیزی بود که قبل از بیان در اخبار سراسری در شبکه های اجتماعی دست به دست چرخید و بعد از اینهمه سال خاطره ی جوان هایی دوباره زنده شد که نوع جوانی کردن شان این روزها شبیه افسانه است.
اولین بار که این خبر را شنیدم آرزو کردم والدین شان نباشند تا بفهمند فرزندشان چه لحظاتی را گذرانده تا به شهادت برسد .خیلی از آنها سالها فکر می کردند شاید فرزندی که با دستان بسته زنده به گور شده ، اسیر باشد و برگردد و برایش خیابان چراغانی کنند اما واقعیت چیز دیگری بود....خدا به آنها صبر دهد.
وقتی در مورد این خبر مطالعه می کردم در جایی خواندم:
درصد شهدا در گروه سنی 16 تا 20 سال، 30 درصد در گروه سنی 21 تا 25 سال ، 8 درصد در گروه سنی 26 تا 30 سال و مابقی شهدا در سایر گروههای سنی قرار دارند. تمام این اعداد و ارقام در یک جمله یعنی شهدایی که در هشت سال دفاع مقدس از کشور ما دفاع کردند در گوه سنی جوان بودند. اگر حمله ی عراق به ایران حالا و در دهه ی نود اتفاق می افتاد ، من و هم نسلان من چگونه از کشورمان و ارزش هایمان دفاع می کردیم؟ جوانان نسل کلیک و تب لت و کلاس کنکور می توانند اگر لازم شد ، در اوج جوانی و رویاهای دور و دراز لباس خاکی بپوشند و راهی مرزهایی شوند که شاید در انتها به شدید ترین شکل ممکن به شهادت برسند؟
مادری که پوتین تنها فرزند پسرش را برایش جفت می کرد و همسری که در انتظار تولد فرزندی بود و شوهرش را از زیر قرآن رد می کرد هر دو می دانستند شاید این دیدار آخر باشد اما جنگ است و انجام فریضه و گاهی باید گذشت حتی از عزیز ترین ها! چقدر ما هم این روزها می توانیم بگذریم؟
هر چند سن کم من در سال های جنگ باعث می شود خاطرات زیادی از آن روزها و حال و هوای جوانی کردن زمانی که دشمن تا مرزهایت آمده ، به یاد نیاورم اما می دانم برادرهایم همان ها که هشت سال ایستادگی کردند تا امروز ایران ، ایران باشد ، می توانستند درس بخوانند و وارد دانشگاه شوند ، یا بعد از اتمام دانشگاه به دنبال یک شغل پر درامد باشند ، ازدواج کنند و بزرگ کردن فرزندانشان را ببینند. اما آن زمان شرایط اینگونه ایجاب می کرد. مادری که پوتین تنها فرزند پسرش را برایش جفت می کرد و همسری که در انتظار تولد فرزندی بود و شوهرش را از زیر قرآن رد می کرد هر دو می دانستند شاید این دیدار آخر باشد اما جنگ است و انجام فریضه و گاهی باید گذشت حتی از عزیز ترین ها! چقدر ما هم این روزها می توانیم بگذریم؟
چیزی که به بهانه ی بازگشت این 175 غواص ذهن مرا مشغول کرده است ، سوالی است که دوست دارم از تمام جوانان بپرسم. یک دوربین و یک میکروفن بر دارم و به خیابان بروم و جواب های شان را ثبت کنم. دوست دارم به آنها بگویم امروز ، روز ولادت حضرت علی اکبر است و به همین خاطر روز جوان نامگذاری شده ، شما به عنوان یک جوان ایرانی ، اگر لازم باشد روزی روزگاری مقابل دشمن بایستید ، چه می کنید؟ اگر صبح وقتی از خواب بیدار می شوید بفهمید به یکی از مرزهای شما تعدی کرده اند ، چه عکس العملی نشان می دهید؟ دوست دارم از آنها بپرسم چقدر از جوان های سال های جنگ می دانید؟ بروم و از آنها بپرسم شهید وزوایی را می شناسید؟می دانید اگر مقاومت افسانه ای او و گردان حبیب ابن مظاهر نبود ، دشمن با پاتک خود باعث می شد دیگر فتح خرمشهری در کار نباشد؟
اما حالا نه دوربینی در کار است و نه میکروفنی تنها یک سوال و جواب های شما که در قسمت نظرات ما را همراهی می کنید. اگر دوباره ایران به حضور شما جوانان نیاز داشته باشد ، شما چه می کنید؟
ا داودی